همه از این احساس متنفریم که سه هفته وقت صرف خواندن یک کتاب کرده و یک ماه بعد وقتی از آن کتاب چیزی میپرسند حتی نمیتوانیم یک کلمه از آن کتاب را به یاد بیاوریم. این نه تنها باعث احساس حماقت میشود بلکه فکر میکنیم چرا چندین ساعت را صرف خواندن کلماتی کردیم که در ذهنمان نمانده است.
راههای مناسب و نامناسب زیادی برای یادگیری وجود دارد. جالب است که با توجه به مطالبی که در مدرسه برای آموزش وجود دارد اما در مورد نحوه «یادگیری مؤثر» بحثی نمیشود. منظور از «یادگیری مؤثر» این است که نه تنها علم بیاموزیم بلکه بتوانیم این علم را در آینده به کار بگیریم. با این تعریف شما در مدرسه کاری برای یادگیری نکردید بلکه تمریناتی موقت برای حفظ کردن را انجام دادهاید.
تا وقتی چیزی هر چند به نحوی جزئی و ساده، درونتان تغییری ایجاد نکرده، یادگیری محسوب نمیشود.
۱- یادگیری ریشه در ارتباط دارد:
انسان ذاتاً موجودی خودخواه است پس ما فقط چیزی را با خاطر میآوریم که مغز ما آن را برای زندگی خودمان مهم میدانسته است. شما میتوانید باحالترین چیزها را یاد بگیرید اما اگر راهی برای مرتبط کردن آن به خود و آسایش زندگیتان پیدا نکنید، مغزتان به راحتی آن را به فراموشی میسپارد.
اگر میخواهید اطلاعات را به خاطر بسپارید باید ثانیهای مکث کنید و از خود بپرسید: «این چطور به من مربوط میشود؟» یا «چگونه میتوانم آن را در زندگیم پیاده کنم؟» اصولاً باید بیشتر بر آن تمرکز کنید. اگر تمایلی به تمرکز یا فکر کردن به زندگیتان با روش انتقادی ندارید، بیشتر اطلاعات دریافتی از بین خواهند رفت.
اصولاً باید با هدفی مشخص به هر مطلبی که مطالعه میکنید، در ذهنتان نزدیک شوید. خواندن کتاب فقط برای این نیست که بگویید آن را خواندم، مثل اینکه با کسی قرار بگذارید و نروید فقط برای اینکه بگویید قرار گذاشتم. پوچ و بیفایده است و خیلی زود همه چیز فراموش میشود. پس با هدفی مشخص که میخواهید به دستش بیاورید به سمت مطالعه رفته و سپس قدمهای بعدی ذهنی را برای اطمینان از رخ دادن آن بردارید.
۲- حافظه با پیوندسازی کار میکند نه با یادآوری:
همه ما تجربه تماشای چیزی را داریم اما اغلب وقتی چند روز بعد به آن فکر میکنیم محتوای آن را به خاطر نمیآوریم. زیرا یادآوری کورکورانه اطلاعات به طور غیرمنتظره اصلاً به درد کارکرد مغز نمیخورد. حافظه انسان به واسطه پیوندسازی کار میکند. در این زمانه که میتوانیم همه چیز را در گوگل جستجو کنیم گاهی به یاد آوردن یک نکته یا قاعده کلی در یک کتاب یا مقاله به اندازه کافی مفید است.
۳- خواندن حتماً نباید خطی باشد:
اشتباه دیگر که اکثر افراد مرتکب میشوند این است که فکر میکنند باید همه چیز را خط به خط بخوانند اما این نه تنها حقیقت ندارد بلکه باعث هدر رفتن وقت و انرژی میشود. اگر دارید کتابی غیرداستانی میخوانید و نکته اصلی پاراگراف را متوجه شدهاید، به پارگراف بعدی بروید. اگر یک تحقیق یا داستان را میخوانید که قبلاً دربارهاش شنیدهاید آن را کنار بگذارید مگر در این صورت که بخواهید دانشتان را تقویت کنید.
وقتی کتابی را میخرید، کلمات را نمیخرید بلکه ایدهها را میخرید. وظیفه نویسنده صرفاً انتقال ایده به مؤثرترین نحو ممکن است. اگر نویسنده وظیفهاش را به خوبی انجام نداده پس خودتان مسئولیت را به عهده گرفته و طبق آن عمل کنید. هدف یک کتاب درک اطلاعات مهم و مرتبط برای شماست پس هیچ دلیلی وجود ندارد که خود را ملزم کرده و تمام آن را بخوانید مگر به دلخواه خودتان.
۴- تفکر نقادانه و پرسیدن سؤالات مناسب:
هر چیزی که میخوانید باید درباره آن بپرسید. باید تعصبات نویسنده را به پرسش بکشید: آیا اطلاعات را به درستی تفسیر میکند یا چیزی را نادیده گرفته است؟ یکی از چیزهایی که میتوان خود را به آن مجبور کرد مخصوصاً وقتی که با آن موافق هستیم این است که از خود بپرسیم «چطور ممکن است که این مطلب به طور بالقوه اشتباه باشد؟» تعجب میکنید از پاسخهایی که به ذهنتان میرسد. سؤالات مفید دیگر عبارتند از:
- نویسنده از نوشتن این موضوع چه سودی میبرد؟
- آیا چیزی مربوط به زندگی و شادی من است؟
- آیا ارزش به یاد آوردن دارد؟
- اصل اساسی در اینجا چیست؟
- چگونه میتوان آن را در دیگر جوانب زندگی اعمال کرد؟
حقیقت این است که چیزهایی که در آنها حتم داریم خیلی کم هستند. بیشتر نظریهها و تئوریها از حمایت تجربی کمی برخوردارند و خارج از علوم دقیق، بخش بزرگی از تحقیقات دانشگاهی در بهترین حالت سست و ناپایدار است و در بدترین حالت اشتباه و گمراه کننده هستند. همه چیز را با تردید بپذیرید حتی همین متن را، زیرا که همه چیز عمدتاً غیرقطعی است. این توانایی گذر مؤثر از بین عدمقطعیت است که عمق علم و درک شما را مشخص میکند نه توانایی حفظ کردن مشتی حقایق و اعداد.